قدری راجع به اهمیت شناخت شناسی در فلسفه توضیح دهید؟
براى انسان به عنوان یک موجود آگاه که فعالیتهایش از آگاهى نشات مىگیرد یک سلسله مسائل بنیادى مطرح است که تغافل و شانه خالى کردن از تلاش براى یافتن پاسخهاى صحیح آنها او را از مرز انسانیتخارج کرده به چارپایان ملحق مىسازد و باقى ماندن در حال شک و دودلى علاوه بر اینکه وجدان حقیقتجویش را خرسند نمىکند و نگرانى از مسئولیت محتمل را رفع نمىنماید وى را موجودى ایستا و بىتحرک و احیانا خطرناک به بار مىآورد چنانکه راهحلهاى غلط و انحرافى مانند مادیگرى و پوچانگارى نیز نمىتوانند آرامش روانى و خوشبختى اجتماعى را فراهم کنند و ریشهاىترین عامل مفاسد فردى و اجتماعى را باید در کژبینىها و کژاندیشىها جستجو کرد پس چارهاى جز این نیست که با عزمى راسخ و سستى ناپذیر به بررسى این مسائل بپردازیم و از هیچ کوششى در این راه دریغ نورزیم تا هم پایههاى زندگى انسانى خود را استوار سازیم و هم دیگران را در این راه یارى دهیم و از نفوذ اندیشههاى نادرست و رواج مکتبهاى منحرف در جامعه خویش جلوگیرى کنیم . اکنون که ضرورت تلاش عقلانى و فلسفى کاملا روشن شده و جاى هیچگونه شک و تردید و وسوسهاى نسبت به آن باقى نمانده و عزیمت بر سیر و سلوک در این مسیر را ضرورى و اجتناب ناپذیر کردهایم در نخستین گام با این سؤال مواجه مىشویم که آیا عقل بشر توان حل این مسائل را دارد . این پرسش هسته مرکزى مسائل شناختشناسى را تشکیل مىدهد و تا مسائل این بخش حل نشود نوبت به بررسى مسائل هستى شناسى و دیگر علوم فلسفى نمىرسد زیرا تا هنگامى که ارزش شناخت عقلانى ثابت نشده ادعاى ارائه راه حل واقعى براى چنین مسائلى بیهوده و ناپذیرفتنى است و همواره چنین سؤالى وجود خواهد داشت که از کجا عقل این مسئله را درستحل کرده باشد . و درست در این جا است که بسیارى از چهرههاى سرشناس فلسفه غرب مانند هیوم و کانت و اگوست کنت و همه پوزیتویستها لغزیدهاند و با نظریات نادرستخود بنیاد فرهنگ جوامع غربى را واژگون ساختهاند و حتى دانشمندان علوم دیگر مخصوصا روانشناسان رفتارگرا را به گمراهى کشاندهاند و متاسفانه امواج شکننده و تباه کننده اینگونه مکتبها به دیگر نقاط جهان نیز گسترش یافته و جز قلههاى رفیع و صخرههاى سرسخت و آسیبناپذیرى که در پناه فلسفه استوار و نیرومند الهى قرار داشتهاند دیگران را کمابیش تحت تاثیر قرار داده است . بنا بر این باید بکوشیم تا گام نخستین را با استوارى برداریم و سنگ بناى کاخ اندیشه فلسفى خود را با استحکام و اتقان هر چه بیشتر به کار گذاریم تا بتوانیم به یارى خداى متعال مراحل دیگر را نیز به شایستگى بپیماییم و به هدف مطلوب برسیم نگاهى به تاریخچه شناختشناسى گرچه شناختشناسى اپیستمولوژى به عنوان شاخهاى از علوم فلسفى سابقه زیادى در تاریخ علوم ندارد ولى مىتوان گفت که مسئله ارزش شناخت که محور اصلى مسائل آنرا تشکیل مىدهد از قدیمترین دورانهاى فلسفه کمابیش مطرح بوده است و شاید نخستین عاملى که موجب توجه اندیشمندان به این مسئله شده کشف خطاهاى حواس و نارسایى این ابزار شناخت براى نمایش دادن واقعیتهاى خارجى بوده است و همین امر موجب شد که الئائیان بهاى بیشترى به ادراکات عقلى بدهند و ادراکات حسى را قابل اعتماد ندانند . از سوى دیگر اختلافات دانشمندان در مسائل عقلى و استدلالات متناقضى که هر گروهى براى اثبات و تایید افکار و آراء خودشان مىکردند به سوفیستها مجال داد که ارزش ادراکات عقلى را انکار کنند و بقدرى در این زمینه زیاده روى کردند که اساسا واقعیتخارجى را مورد شک و انکار قرار دادند . از این پس مسئله شناخت به صورت جدىترى مطرح شد تا اینکه ارسطو اصول منطقى را به عنوان ضوابطى براى درست اندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کرد که هنوز هم بعد از گذشت بیست و چند قرن مورد استفاده مىباشد و حتى مارکسیستها پس از سالها مبارزه با آن سرانجام آنرا به عنوان بخشى از منطق مورد نیاز بشر پذیرفتهاند . بعد از دوران شکوفایى فلسفه یونان نوساناتى در ارزشگزارى به ادراکات حسى و عقلى پدید آمد و دو مرتبه دیگر بحران شک گرایى در اروپا رخ داد و بعد از عهد رنسانس و پیشرفت علوم تجربى تدریجا حس گرایى رواج بیشترى یافت چنانکه اکنون هم گرایش غالب همین است هر چند در میان عقلگرایان هم گهگاه چهرههاى برجستهاى رخ نمودهاند . تقریبا نخستین پژوهشهاى سیستماتیک درباره شناختشناسى در قاره اروپا به وسیله لایب نیتز و در انگلستان به وسیله جان لاک انجام یافت و بدین ترتیب شاخه مستقلى از علوم فلسفى رسما شکل گرفت پژوهشهاى لاک به وسیله اخلافش بارکلى و هیوم دنبال شد و مکتب تجربه گرایى ایشان شهرت یافت و تدریجا موقعیت عقلگرایان را تضعیف کرد به طورى که کانت فیلسوف معروف آلمانى که در جناح عقلگرایان قرار دارد شدیدا تحت تاثیر افکار هیوم واقع شد . کانت ارزشیابى شناخت و توان عقل را مهمترین وظیفه فلسفه قلمداد کرد ولى ارزش ادراکات عقل نظرى را تنها در محدوده علوم تجربى و ریاضى و در خدمت آنها پذیرفت و نخستین ضربه سهمگین را از میان عقلگرایان بر پیکر متافیزیک وارد ساخت هر چند قبلا هیوم چهره برجسته مکتب تجربه گرایى آمپریسم حمله سختى را آغاز کرده بود و بعدا هم به وسیله پوزیتویستها به صورت جدىترى دنبال شد بدین ترتیب تاثیر عینى شناختشناسى در سایر رشتههاى فلسفى و راز انحطاط فلسفه غربى آشکار مىشود شناخت در فلسفه اسلامى بر خلاف نوسانات و بحرانهایى که براى فلسفه غربى بویژه در زمینه شناختشناسى پیش آمده به طورى که بعد از گذشت بیست و پنج قرن از طول عمر آن هنوز هم نه تنها بر پایگاه محکم و استوارى دست نیافته بلکه مىتوان گفت پایههایش لرزانتر هم شده است بر عکس فلسفه اسلامى همواره از موضع نیرومند و استوارى برخوردار بوده و هیچگاه دستخوش تزلزل و اضطراب و بحران نگردیده است و با اینکه کمابیش گرایشهاى مخالفى در کنار آن بوجود آمده و گهگاه فلاسفه اسلامى را درگیر کرده ولى پیوسته موضع قاطع ایشان مبنى بر اصالت عقل در مسائل متافیزیکى کاملا محفوظ بوده و بدون اینکه از ارج تجارب حسى بکاهند و اهمیت بکار گیرى روش تجربى را در علوم طبیعى انکار کنند بر استفاده از متد تعقلى در حل مسائل فلسفى تاکید داشتهاند و برخورد با گرایشهاى مخالف و دست و پنجه نرم کردن با منتقدان و جدل پیشگان نه تنها سستى و ضعفى در ایشان پدید نیاورده بلکه بر نیرو و توانشان افزوده است و چنین بوده که درخت فلسفه اسلامى روز بروز شکوفاتر و بارورتر و در برابر حملات دشمنان مقاومتر و آسیب ناپذیرتر شده است و هم اکنون قدرت کامل بر دفاع از مواضع حقه خویش و پیروزى بر هر حریفى را دارد و به خواستخدا با گسترش امکانات براى ارائه و تبیین نظریات اصولى خود محافل فلسفى جهان را فتح و زمینه سیطره فرهنگ اسلامى را بر کل جهان فراهم خواهد کرد . گرایشهایى که کمابیش آهنگ مخالفت با فلسفه را داشته غالبا از دو منبع مایه مىگرفته ستیکى از ناحیه کسانى که پارهاى از آراء فلسفى رایج در عصر خودشان را با ظواهر کتاب و سنت ناسازگار مىدیدهاند و از بیم آنکه مبادا گسترش این افکار موجب سستى عقاید مذهبى مردم شود با آنها به مخالفت برمىخاستهاند و دیگرى از ناحیه عارف مشربانى که بر همیتسیر معنوى تاکید داشتهاند و از ترس اینکه مبادا گرایش فلسفى موجب غفلت و عقب ماندگى از سیر قلبى و سلوک عرفانى گردد بهایى به آن نمىدادهاند و پاى استدلالیان را چوبین معرفى مىکردهاند . ولى باید دانست که دین حقى مانند دین مبین اسلام هیچگاه از ناحیه اندیشههاى فیلسوفان هر چند کاستیها و کژیهایى هم داشته باشد مورد تهدید قرار نخواهد گرفت بلکه با نضج و رشد یافتن فلسفه و گذشت آن از مراحل خامى و ناپختگى حقایق اسلام به وسیله آن جلوهگرتر و حقانیتش آشکارتر مىشود و فلسفه به صورت خدمتگزار شایسته و جانشین ناپذیرى براى آن در مىآید که از یک سوى معارف والاى آنرا تبیین و از سوى دیگر در برابر مکتبهاى انحرافى مهاجم از آن دفاع مىکند چنانکه تا کنون چنین بوده و بعدا به خواستخداى متعال به صورت کاملترى ادامه خواهد یافت . اما سیر و سلوک معنوى و عرفانى هیچگاه تضادى با فلسفه الهى نداشته بلکه همواره کمکهایى به آن نموده و بهرههایى از آن دریافت داشته است چنانکه در رابطه فلسفه با عرفان اشاره شد و باید گفت اینگونه مخالفتها در مجموع براى جلوگیرى از یکسونگرى و افراط و تفریط و براى حفظ مرزهاى هر یک مفید بوده است . با توجه به ثبات و استحکام و تزلزل ناپذیرى موضع عقل در فلسفه اسلامى ضرورتى براى بررسى تفصیلى مسائل شناخت به صورت منظم و سیستماتیک و به عنوان شاخه مستقلى از فلسفه پیش نیامده و تنها به طرح مسائل پراکندهاى پیرامون شناخت در ابواب مختلف منطق و فلسفه اکتفاء شده است مثلا در یک باب به مناسبتى به سخن سوفسطائیان و بطلان آن اشاره شده و در باب دیگرى اقسام علم و احکام آنها بیان گردیده است و حتى مساله وجود ذهنى که یکى از مواضع مناسب براى طرح مسائل شناخت مىباشد تا زمان ابن سینا هم به صورت یک مسئله مستقل مطرح نبوده و بعدا هم تمام اطراف و جوانب آن مورد بررسى و تحقیق فراگیر و همه جانبه واقع نشده است .
ولى اکنون با توجه به شرایط فعلى که اندیشههاى غربیان کمابیش در محافل فرهنگى ما نفوذ یافته و بسیارى از مسلمات فلسفه الهى را زیر سؤال برده است نمىتوان کادر مسائل فلسفه را بسته نگاه داشت و روش سنتى را در طرح و تنظیم مباحث ادامه داد زیرا این کار علاوه بر اینکه از رشد و تکامل فلسفه به وسیله برخورد با دیگر مکاتب جلوگیرى مىکند روشنفکران ما را هم که خواه ناخواه با اندیشههاى غربى آشنا شده و مىشوند نسبت به فلسفه اسلامى بدبین مىسازد و چنین توهمى را در ایشان پدید مىآورد که این فلسفه کار آیى خود را از دست داده و دیگر توان هماوردى با سایر مکتبهاى فلسفى را ندارد و در نتیجه روز به روز بر گرایش ایشان به سوى فرهنگهاى بیگانه افزوده مىشود و فاجعه عظیمى را ببار مىآورد چنانکه این روند در زمان رژیم گذشته در دانشگاههاى کشور خودمان مشهود بود . پس به پاس پیروزى انقلاب اسلامى و به احترام خونهاى پاکى که در راه آن نثار شده و به حکم وظیفه الهى که بر عهده ما آمده است مىبایست بر تلاش خودمان در راه تبیین مبانى فلسفه بیفزائیم و آنها را به صورتى عرضه کنیم که پاسخگوى شبهات مکتبهاى الحادى و انحرافى و تامین کننده نیازمندیهاى عقیدتى این عصر بوده براى جوانان حقجو و حقیقت پژوه هر چه بیشتر و بهتر قابل فهم و هضم باشد تا آموزش فلسفه اسلامى در سطح وسیعى گسترش یابد و فرهنگ اسلامى را از آسیبپذیرى در برابر اندیشههاى بیگانه بیمه کند تعریف شناختشناسى پیش از آنکه به تعریف علم شناختشناسى بپردازیم لازم است توضیحى پیرامون واژه شناخت بدهیم این واژه که معادل کلمه معرفت در زبان عربى است کاربردهاى مختلفى دارد و عامترین مفهوم آن مساوى با مطلق علم و آگاهى و اطلاع است و گاهى به ادراکات جزئى اختصاص داده مىشود و زمانى به معناى بازشناسى به کار مىرود چنانکه گاهى هم به معناى علم مطابق با واقع و یقینى استعمال مىگردد در باره معادلهاى خارجى آن نیز بحثهایى از نظر لغتشناسى و ریشهیابى لفظ شده که نیازى به ذکر آنها نیست . اما شناخت بعنوان موضوع علم شناختشناسى ممکن است به هر یک از معانى یاد شده یا جز آنها در نظر گرفته شود و در واقع تابع قرار داد است ولى نظر به اینکه هدف از بررسى مسائل شناخت اختصاص به نوع خاصى از آن ندارد بهتر این است که همان معناى اعم و مساوى با مطلق علم اراده شود . مفهوم علم یکى از روشنترین و بدیهىترین مفاهیم است و نه تنها نیازمند به تعریف نیست که اساسا تعریف آن امکان ندارد زیرا مفهوم واضحترى از آن وجود ندارد که معرف آن واقع شود و عباراتى که به عنوان تعریف علم و معرفت در کتابهاى منطقى یا فلسفى به کار مىرود تعریف حقیقى نیست و منظور از ذکر آنها یا تعیین مصداق مورد نظر در علم یا در مبحثخاصى است چنانکه منطقیین علم را به حصول صورت چیزى در ذهن تعریف کردهاند و فایده آن تعیین مصداق مورد نظر ایشان یعنى علم حصولى است و یا اشاره به نظریه تعریف کننده درباره بعضى از مسائل هستى شناختى مربوط به آن است چنانکه بعضى از فلاسفه مىگویند علم عبارت است از حضور مجردى نزد مجرد دیگر یا حضور شیئى نزد موجود مجرد تا بدین وسیله نظر خود را درباره تجرد علم و عالم بیان کنند . اگر قرار باشد توضیحى درباره علم و شناخت داده شود بهتر این است که بگوییم علم عبارت است از حضور خود شىء یا صورت جزئى یا مفهوم کلى آن نزد موجود مجرد . باید اضافه کنیم که لازمه شناخت این نیست که همیشه شناسنده غیر از شناخته شده باشد بلکه ممکن است در مواردى مانند آگاهى نفس از خودش تعددى بین عالم و معلوم نباشد و در حقیقت در اینگونه موارد وحدت کاملترین مصداق حضور مىباشد . با توضیحى که درباره واژه شناخت داده شد مىتوانیم علم شناختشناسى را به این صورت تعریف کنیم علمى است که درباره شناختهاى انسان و ارزشیابى انواع و تعیین ملاک صحت و خطاى آنها بحث مىکند. |