نخستین تقسیم علماز نظر فلسفی توضیح دهید؟ نخستینتقسیمى که مىتوان براى علم و شناخت در نظر گرفت این است که علم یا بدون واسطه بهذات معلوم تعلق مىگیرد و وجود واقعى و عینى معلوم براى عالم و شخص درک کننده منکشفمىگردد و یا وجود خارجى آن مورد شهود و آگاهى عالم قرار نمىگیرد بلکه شخص از راهچیزى که نمایانگر معلوم مىباشد و اصطلاحا صورت یا مفهوم ذهنى نامیده مىشود از آنآگاه مىگردد قسم اول را علم حضورى و قسم دوم را علم حصولى مىنامیم . تقسیمعلم به این دو قسم یک تقسیم عقلى و دائر بین نفى و اثبات است و به همین تحالتسومىرا در عرض این دو قسم نمىتوان براى علم فرض کرد یعنى علم از این دو قسم خارجنیستیا واسطهاى بین شخص عالم و ذات معلوم وجود دارد که آگاهى بوسیله آن حاصلمىشود که در این صورت به علم حصولى نامیده مىگردد و یا چنین واسطهاى وجود نداردو در این صورت علم حضورى خواهد بود اما وجود این دو قسم در انسان احتیاج به توضیحدارد علم حضورى علم و آگاهى هر کسى از خودش به عنوان یک موجود درک کنندهعلمى است غیر قابل انکار و حتى سوفیستهایى که مقیاس هر چیزى را انسان دانستهاندوجود خود انسان را انکار نکردهاند و منکر آگاهى وى از خودش نشدهاند . البتهمنظور از خود انسان همان من درک کننده و اندیشنده است که با شهود درونى از خودشآگاه است نه اینکه از راه حس و تجربه و به واسطه صور و مفاهیم ذهنى آگاهى پیدا کندو به دیگر سخن خودش عین علم است و در این علم و آگاهى تعدد و تغایرى بین علم و عالمو معلوم وجود ندارد و چنانکه قبلا اشاره شد وحدت عالم و معلوم کاملترین مصداق حضورمعلوم نزد عالم است اما آگاهى انسان از رنگ و شکل و سایر ویژگیهاى بدن چنین نیستبلکه از راه دیدن و لمس کردن و سایر حواس و با وساطت صورتهاى ذهنى حاصل مىشود و دردرون بدن اعضاء و احشاء زیادى هست که از آنها آگاه نیستیم مگر اینکه از راه علائم وآثار بوجود آنها پى ببریم یا به وسیله آموختن علم تشریح و فیزیولوژى و دیگر علومزیستى از آنها آگاه شویم . همچنین منظور از این آگاهى همان یافت بسیط و تجزیهناپذیر است نه این قضیه که من هستم یا خودم وجود دارم که مرکب از چند مفهوم است پسمنظور از علم به نفس همان آگاهى شهودى بسیط و بى واسطه از روح خودمان است و این علمو آگاهى ویژگى ذاتى آن مىباشد و در جاى خودش ثابتشده که روح مجرد و غیر مادى استو هر جوهر مجردى از خودش آگاه است و این مسائل مربوط به هستى شناسى و روانشناسىفلسفى است و فعلا جاى بحث در باره آنها نیست . نیز آگاهى ما از حالات روانى واحساسات و عواطف خودمان علمى است بى واسطه و حضورى هنگامى که دچار ترس مىشویم اینحالت روانى را مستقیما و بدون واسطه مىیابیم نه اینکه به وسیله صورت یا مفهوم ذهنىآن را بشناسیم یا هنگامى که نسبت به کسى یا چیزى محبت پیدا مىکنیم این جذب وانجذاب درونى را در خودمان مىیابیم یا هنگامى که تصمیم بر کارى مىگیریم از تصمیمو اراده خودمان بى واسطه آگاه هستیم و معنى ندارد که کسى بترسد یا چیزى را دوستبدارد یا تصمیم بر کارى بگیرد ولى از ترس یا محبتیا اراده خودش آگاه نباشد . وبه همین دلیل است که وجود شک و گمان خودمان قابل انکار نیست و هیچ کس نمىتواندادعا کند که از شک خودش آگاه نیست و در وجود شکش هم شک دارد . یکى دیگر ازمصادیق علم حضورى علم نفس به نیروهاى ادراکى و تحریکى خودش مىباشد آگاهى نفس ازنیروى تفکر یا تخیل یا نیروى بکار گیرنده اعضاء و جوارح بدن علمى ستحضورى و مستقیمنه اینکه آنها را از راه صورت یا مفهوم ذهنى بشناسد و به همین دلیل است که هیچگاهدر بکار گیرى آنها اشتباه نمىکند و مثلا نیروى ادراکى را بجاى نیروى تحریکى به کارنمىگیرد و به جاى اینکه در باره چیزى بیندیشد به انجام حرکات بدنى نمىپردازد . از جمله چیزهایى که با علم حضورى درک مىشود خود صورتها و مفاهیم ذهنى است کهآگاهى نفس از آنها به وسیله صورت یا مفهوم دیگرى حاصل نمىشود و اگر لازم بود کهعلم به هر چیزى از راه حصول صورت یا مفهوم ذهنى حاصل شود مىبایست علم به هر صورتذهنى به وسیله صورت دیگرى تحقق یابد و علم به آن صورت هم از راه صورت دیگرى و بدینترتیب مىبایستى در مورد یک علم بى نهایت علمها و صورتهاى ذهنى تحقق یابد . دراینجا ممکن است اشکال شود که اگر علم حضورى عین معلوم است لازم مىآید که صورتهاىذهنى هم علم حصولى باشند و هم علم حضورى زیرا این صورتها از آن جهت که با علم حضورىدرک مىشوند خودشان عین علم حضورى هستند و از سوى دیگر فرض این است که آنها علمحصولى به اشیاء خارجى هستند پس چگونه ممکن است که یک علم هم علم حصولى باشد و همعلم حضورى . جواب این است که صورتها و مفاهیم ذهنى خاصیت مرآتیت و بیرون نمایىو حکایت از اشیاء خارجى را دارند و از آن جهت که وسیله و ابزارى براى شناختنخارجیات هستند علم حصولى به شمار مىروند ولى از آن جهت که خودشان نزد نفس حاضرهستند و نفس مستقیما از آنها آگاه مىشود علم حضورى محسوب مىشوند و این دو حیثیتبا یکدیگر فرق دارد یثیتحضورى بودن آنها آگاهى بى واسطه نفس از خود آنها است وحیثیتحصولى بودن آنها نشانگرى آنها از اشیاء خارجى است . براى توضیح بیشتر بهمثال آینه توجه مىکنیم ما مىتوانیم آینه را به دو صورت بنگریم و به آن نظربیفکنیم یکى نظر استقلالى مثل هنگامى که مىخواهیم آینه بخریم و پشت و روى آنرانگاه مىکنیم که شکسته و موج دار نباشد دیگرى نظر آلى و ابزارى مثل هنگامى کهمىخواهیم صورت خود را در آن ببینیم که در این حالت گر چه به آینه نگاه مىکنیم ولىتوجه اصلى ما معطوف به صورت خودمان است نه به آینه صورتهاى ذهنى هم مىتوانند موردتوجه استقلالى نفس قرار بگیرند و در این حالت است که مىگوییم با علم حضورى درکمىشوند و مىتوانند وسیله و ابزارى براى شناختن اشیاء یا اشخاص خارجى قرار بگیرندو در این حال است که مىگوئیم علم حصولى هستند البته توجه داشته باشید که منظور ازاین بیان تفکیک دو حالت از نظر زمانى نیست بلکه منظور تفکیک دو حیثیت است ولازمهاش این نیست که صورت ذهنى در حالى که علم حصولى براى اشیاء خارجى است براىنفس معلوم نباشد و حیثیتحضورى بودن را نداشته باشد